کد خبر : 237213
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۲ آبان ۱۳۹۹ - ۲۰:۵۰
-

سندی از جنایت آمریکا در روستایی دور افتاده در مازندران

سندی از جنایت آمریکا در روستایی دور افتاده در مازندران

به گزارش قائم آنلاین، در بررسی جنایت‌های آمریکا نیاز نیست که راه دور بروید و در سایت‌های مختلف سرک بکشید، به دنبال پرونده‌های قطور و پیچیده باشید. کافی است که کمی از منزل خودتان فاصله بگیرید، یا برخی‌ در همان خانه خویش می‌توانند رد پای جنایت و نسل‌کشی آمریکا را جستجو کنند. نسل کشی آمریکایی‌ها

به گزارش قائم آنلاین، در بررسی جنایت‌های آمریکا نیاز نیست که راه دور بروید و در سایت‌های مختلف سرک بکشید، به دنبال پرونده‌های قطور و پیچیده باشید.

کافی است که کمی از منزل خودتان فاصله بگیرید، یا برخی‌ در همان خانه خویش می‌توانند رد پای جنایت و نسل‌کشی آمریکا را جستجو کنند.

نسل کشی آمریکایی‌ها تنها به کشتار مردم در لبنان، فلسطین، بوسنی و هرزگوین، سودان، لیبی، عراق، سوریه و دیگر نقاط جهان ختم نشده، بلکه در کشور ما پرونده بسیار قطور از جنایت‌های آمریکا در حوزه های مختلف وجود دارد، که برخی مواقع زبان از گفتن آن قاصر هست.

در این بین پرونده‌هایی وجود دارد که کمتر به آن متوجه بودیم و یا شاید از کنار آنها به راحتی گذشتیم.

پرونده جنایت خانگی امریکا در ایران فقط یک نمونه

پرونده بررسی جنایت آمریکا این‌بار در خانه پیرمرد روستایی که با وجود گذشت چندین سال از دوران دفاع مقدس هنوز چشم انتظار بازگشت فرزندش است، قابل رویت و حس است.

در همسایگی ما خانواده سرزنده‌ای بودند پرکار و با نشاط، نوجوان داشتند با تحرک و پرطراوت، و با اینکه روستایی بود خلاق و اهل کار و تلاش، این خانواده روستایی فرزند جوانش را راهی سربازی کرد. جوان قبل از حضور در سربازی به پدر در کار کشاورزی و دامداری کمک می‌کرد.

وقت سربازی فرا رسید، با هزار امید و آرزو برای خدمت به کشور، راهی سربازی شد. حدود چند ماه از خدمت سربازی‌اش مانده بود که زمزمه آتش‌بس شنیده می‌شد، موقع جنگ در روستا تلفن و امکانات ارتباطی وجود نداشت، گه گاهی نامه‌اش به دست پدرش می‌رسید، پدر پیرش سواد خواندن و نوشتن نداشت، می‌داد همسایه‌ها برایش بخوانند، دل‌خوش به دریافت هر از گاهی نامه بود.

از رادیو شنیده بود که آتش بس شد، اول نمی‌دانست آتش بس چیه، با پرس و جو متوجه شد که جنگ تمام شد، ذوق و شوقش بیشتر شد، از اینکه دیگر خطرات جنگ متوجه پسرش نیست خوشحال بود.

چشم‌انتظار فرزند

نذر و نیاز می‎کرد که سربازی فرزندش زودتر به اتمام برسد و دوباره در کار کشاورزی کمک کارش باشد، اصلاً می‌گفت فقط اینجا باشد، قد رعنایش را ببینم هیچ چیز نمی‌خواهم.

دو ماه از آخرین نامه‌ای که داده بود گذشت، کم کم داشت نگران می‌شد، آخه از مدت زمان مرخصی‌‌اش هم گذشته بود، سواد آنچنانی نداشت که بتواند از شهر و جایی سراغ پسرش را بگیرد، چشم انتظاری‌اش شروع شد، مدت زمان عدم دریافت نامه از فرزندش چهار ماه شد، ولی دل‌خوش به خبر اتمام جنگ بود به همین دلیل خودش را دلداری می‌داد، می‌گفت احتمالا نمی‌تواند نامه بفرستد.

اما دیگر زمان خیلی طولانی شد، ۶ ماه بود که از فرزندش خبری نداشت، تازه همین روزها ۲۴ ماه از خدمتش نیز باید تمام می‌شد، پسر منظمی هم بود، اهل غیبت و زیر کار در رو هم نبود، دل نگران شد به اتفاق یکی از همسایه‌ها راهی شهر شد تا بتواند سراغی از فرزندش بگیرد.

آغاز جستجوی مضطرانه

برای اینکه به شهر برسد باید چهار ساعت راه خاکی را طی کند به مرکز استان برسد، ولی به امید اینکه خبر خوش از فرزندش دریافت می کند، راهی شهر شد.

الان دیگر خودش نبود که نگران فرزندش بود، غیر از مادر و خواهرش اهالی روستا هم انگار نگران این پسر بودند، آخه بیشتر اهالی محل با همدیگر فامیل بودند به همین دلیل نگرانش بودند، یکی از دخترهای فامیل را برایش نشان کردند که بعد از اتمام خدمت به عقدش در بیاید! پدر به اتفاق یکی از همسایه‌ها به چندین مرکز در شهر مراجعه کرد، مسئولان سعی می‌کردند که امیدواری بدهند، ولی دیدند لاپوشانی فایده‌ای ندارد، حقیت را به او گفتند، اعلام کردند که تا قبل از آتش بس از آنها خبر داشتند، ولی بعد از آتش بس از تعدادی از فرماندهان و سربازان خبر ندارند. پدر مردد بود به روستا برگردد، نه می‌توانست خبر شهادت فرزند رشیدش را به روستا ببرد و نه اسارت او را، ناامیدانه از شهر به روستا برگشت، با چشمان اشک‌بار و اندوه بر دل! آخه چشم انتظاری بسیار سخت است، اگر حتی یک لحظه کوتاه باشد، نمی‌دانست به دختر نشان کرده پسرش چه بگوید، به همسرش که رفته بود که خبر خوش بدهد.

اضطراب اعلام یک خبر جان‌سوز

آن موقع تعداد ماشین به اندازه الان نبود، از صبح تا ظهر تنها یک ماشین از شهر به روستا می‌آمد، همیشه ماشین دم دمای ظهر به روستا می‎رسید، از دور مینی بوس پیدا بود، جمعیت زیادی چشم انتظار بازگشت مرد روستایی از شهر بودند، همه جمع شده بودند جلو مینی بوس، مرد روستایی وقتی جمعیت را دید نتوانست اشکش را پنهان کند، زد زیر گریه، جمعیت نگران شدند، هر چه پرسیدند چه خبر شده فقط گریه می‌کرد، همسایه پیرمرد که همراهش بود به دلیل مشغله‌ای که داشت از شهر نیامد. آب سردی به او دادند و کمک کردند کمی آرام شود، گفت: به من گفتند فرزندم مفقودالاثر است، گریه‌ها بیشتر شد، برخی از پیرزن‌ها که تازه اولین بار بود این کلمه را شنیدند از بغل دستی می‌پرسیدند یعنی چه، جوان‌ترها سعی می‌کردند اطرافیان را آرام کنند.

روزهای انتظار شروع شد، وقتی گفته می‌شود انتظار، واقعا دردناک است، مگر یکی دو روز است، به قول شاعر که می‌گفت آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدرش تشنگی باید کشید.

از صبح تا شب فکر و ذکرش برگشت پسرش بود، چند کیلومتری روستا پاسگاه سربازی داشت، هر چند روز یک بار به پاسگاه سر می زد تا سراغی از فرزندش بگیرد، گاه گاهی نیروهای بسیجی و سپاهی به روستا سر می زدند، دست به دامان آنها می شد تا سراغی از فرزندش بگیرد.

رادیو کوچکی داشت،همه اخبار را گوش می کرد، تا خبری درباره رزمندگان می شنید گوش تیز می کرد، که شاید سراغی درباره فرزندش بدهند.

الان روزها و سالها از آن زمان گذشت ولی هنوز چشم انتظار دریافت خبری از فرزندش است.

چشمانی که بذر انتظار، هیچ‌گاه در آن به ثمر نمی‌نشیند

با گذشت چندین سال از این جنگ هنوز خبری از فرزندش نیست دیگر الان اطمینان پیدا کرد که فرزندش مفقودالجسد است، ولی هنوز پیکر پاکش به وطن بازنگشت و پدر همچنان چشمانش خیره به در مانده است. از این دست پرونده‌ها دور و برمان، سرکوچه‌ و توی محلات‌مان بسیار زیاد است، کافی است که قدری در این زمینه تحقیق و پرس‌وجو کنیم.

چشم انتظاری برای جگرگوشه با هیچ واژه و کلمه‌ای قابل بیان و ترسیم نیست، ولی برخی‌ها به راحتی از کنار این‌گونه پرونده‌ها گذشتند، به این دلیل که آمریکا از بس جنایت‌های از این دست در پرونده خویش دارد که این پرونده‌ها دیده نمی شود، ولی برای پدری که چشم انتظار فرزندش هست، شهادت و جاویدالاثر شدن فرزند رعنایش توسط امریکا و اذناب منطقه‌ایش قطورترین پرونده زندگی است.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

پنج × یک =