کد خبر : 223459
تاریخ انتشار : سه شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۹ - ۹:۰۳
-

«سکوت دختران» در کتاب‌فروشی‌ها

«سکوت دختران» در کتاب‌فروشی‌ها

به گزارش قائم آنلاین، این کتاب در ۴۴۰ صفحه و با قیمت ۸۰ هزار تومان در انتشارات آریابان عرضه شده است. در معرفی ناشر از نویسنده کتاب آمده است: پت بارکر نویسنده بریتانیایی است و پیش‌تر برای رمان «جاده ارواح» خود به شهرت رسیده است. او با اثر جدیدش به نام «سکوت دختران» که بخشی

به گزارش قائم آنلاین، این کتاب در ۴۴۰ صفحه و با قیمت ۸۰ هزار تومان در انتشارات آریابان عرضه شده است.

در معرفی ناشر از نویسنده کتاب آمده است: پت بارکر نویسنده بریتانیایی است و پیش‌تر برای رمان «جاده ارواح» خود به شهرت رسیده است. او با اثر جدیدش به نام «سکوت دختران» که بخشی از داستان ایلیاد را بازگو می‌کند در بخش نامزدهای نهایی جایزه ادبیات داستانی زنان قرار گرفت. جایزه ادبیات زنان مهم‌ترین جایزه ادبی بریتانیا برای نویسندگان زن است که به صورت سالانه برگزار می‌شود.

همچنین در نوشته پشت جلد کتاب عنوان شده است: تصویرسازی از آشیل از دیدگاه زنی اهل شهر تروا که اسیر یونانیان شده. داستانی شگفت‌انگیز، پرهیجان و شعرگونه که جدا از زیبایی‌های آن، ستمی را که در طول تاریخ به زنان و کودکان شده بیان می‌کند و از تاوانی می‌گوید که زنانی بسیار به خاطر خودخواهی و جاه‌طلبی بعضی از مردان پرداخته‌اند.
شاهکاری در ابیات مدرن که نمایانگر سلب اراده بعضی از زنان در تعیین سرنوشتشان توسط همان جاه‌طلبان است.
داستانی که نمی‌توان زمانی برای آن تعریف کرد، چرا که فریادی که از دهان بسته زنان در شرایط داستان و آن عصر بیرون می‌آید، همان فریادی است که زنان عصر مدرن قرارگرفته در فضایی مشابه، در گلوی خود خفه کرده‌اند.

در بخشی از کتاب هم می‌خوانیم: ابتدا مرا بیرون آوردند تا آن روز هرگز بدون تور روی صورت و چنین غیرمنتظره از خانه بیرون نرفته بودم. سر پایین انداختم و چشم به صندل‌هایم دوختم که گُل آن زیر نور خورشید برق می‌زد. در دل گفتم: قرار است آن‌ها چه بلایی سرِ من و سایر زنان و دختران تروا بیاورند؟
نستور آنجا بود؛ پیرمردی هفتادساله. به سویم آمد و با من حرف زد. لحنی نه چندان مهربانانه، اما پرشکوه و بی‌پروایانه داشت:
زندگی گذشته‌ات را فراموش کن که اکنون برای همیشه به پایان رسیده ـ اگر این کار را نکنی، خود را سیه‌روزتر از آنچه که اکنون هستی، خواهی کرد. گذشته را فراموش کن. زندگی تو هم حالا همین است که می‌بینی.
فراموش کن!
چشمانم را بستم. مردانی که آنجا گرد آمده بودند، فریاد می‌زدند:
«آشیل! آشیل!» بعد صدای فریادها بلندتر شد و دریافتم که او آمده…

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

هفده + 8 =