کد خبر : 188489
تاریخ انتشار : شنبه ۴ آبان ۱۳۹۸ - ۱۵:۳۵
-

غرق شدن شیرین در دریای اربعین

غرق شدن شیرین در دریای اربعین

به گزارش قائم آنلاین، اینجا موکب رسانه‌ای فجر؛ مسیر دلدادگی و چند کیلومتری کربلاست؛ بیش از هزار و ۴۰۰ سال از اسارت امام حسین و اهل بیتش می‌گذرد و اربعین رمز عاشقانی شده است که با نوای لبیک یا حسین گرد هم می‌آیند. تک‌تک جمعیت میلیونی که به این سرزمین آمدند؛ معتقدند دعوت شدن‌شان به

به گزارش قائم آنلاین، اینجا موکب رسانه‌ای فجر؛ مسیر دلدادگی و چند کیلومتری کربلاست؛ بیش از هزار و ۴۰۰ سال از اسارت امام حسین و اهل بیتش می‌گذرد و اربعین رمز عاشقانی شده است که با نوای لبیک یا حسین گرد هم می‌آیند.

تک‌تک جمعیت میلیونی که به این سرزمین آمدند؛ معتقدند دعوت شدن‌شان به این قطعه از زمین و سرزمین  اتفاقی نبود و پای دعوت نامه‌شان امضایی بود به اعتبار همان هزار و ۴۰۰ سال  …

روایت شیرین و غرق شدنش در دریای اربعین جز آن دسته از ماجراهایی است که نمی‌توان از آن گذشت و گفت: دعوت شدن اتفاقی بود…

با این زائر جوان در موکب خدام الحسین محل استقرار بانوان خادم آشنا شدیم؛ حس و حالش با دیگر بانوانی که در این موکب مستقر بودند متفاوت بود، یاد این بیت شعر از وحشی بافقی افتادم: (به سودای تو مشغولم زغوغای جهان فارغ)

 بهت زده بود و مدام خودش را سرزنش می‌کرد، چرا با اینکه اهل سفر بود، هیچ‌گاه کنجکاو نشد و اشتیاقی برای راهی شدن به این سفر نداشت…

شاید همه چیز از وقتی شروع شد که شیرین  قصه ما درگیرکودک یتیمی شد که کمتر از یکسال پدرش را در یک حادثه از دست داد و راهی شدن شان به مدرسه آن هم با کیف و کفش کهنه دلش را لرزاند و کامش را تلخ کرد.

 از این رو تا جایی که توان داشت سر و سامان شان داد و زود جواب محبت‌هایش را گرفت و جوابش چیزی نبود جز قدردانی پدر کودک، که در خواب برایش برات کربلا  آورد.

به اینجور خواب‌ها اعتقادی نداشت ولی به فرض بودن یک نشانه، سراغ مادر کودک رفت و داستان خواب را تعریف کرد، مادر با بغض، خبر از تصمیمی داد که همسرش قبل از مرگ گرفته بود و آن چیزی نبود جز سفر به کرب و بلا …

 پدر شیرین خادم موکب خدام‌الحسین بود و راهی اربعین و مواد غذایی را به عراق می‌رساند، پدر آن روز مهیای رفتن بود و برای خداحافظی راهی منزل شیرین شد اما تصمیم دختر برای راهی شدن به کربلا غافلگیرش کرد، زود ساکش را بست، نیم ساعت قبل از حرکت! پاسپورتش اعتبار داشت و از آخرین سفرش زیاد نمی‌گذشت.

سفرهایش اصولا هوایی بود و به آن سوی آب‌ها برای هواخوری، اما این بار دلش هوایی یک سفر زمینی افلاکی شد …

پدر از سختی  راه گفت؛ از ازدحام و غبار هوا، از امنیتی که شاید نباشد به امید اینکه دختر نازپرورده و حساسش را  منصرف کند اما شیرین مصمم بود تا به قدم‌گاه سلاله تقوا برسد بی‌قرار رسیدن به قطعه‌ای از بهشت بود که نامش را کربلا گذاشتند… و آن روز  زائر قصه ما مسافتی را با اریسان پدرش راهی این سفر طولانی شد..

سخت بود ولی تجربه این سفر ورای آن همه سفرهایی بود که تاکنون داشت دنیایی را دید که تا به حال حرفش را شنید، آدم‌هایی دلداده و عاشق از التماس شان  برای گرفتن غذا از دست‌شان تا خدمت بی‌ریا  و برداشتن باری از دوش شان! چیزی که هیچ جای دنیا نه دیده بود و نه شنیده بود …

و شیرین غرق در دریایی شد که به آن دعوت شده بود؛ بی‌قراری‌اش برای رسیدن به بین‌الحرمین، دیدن ضریح سالار شهیدان و سلام دادن از فاصله چند متری حالا تمام رویای شیرینی شد که آرامشش را در سفرهایش به آن سوی آب‌ها تجربه نکرد … و شیرین هنوز مبهوت بود شاید  باورش نمی‌شد مهمان غریب‌ترین خاک افلاکی شد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

پنج + 6 =