کد خبر : 180662
تاریخ انتشار : شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۸ - ۸:۱۰
-

مسافر محرم در سوادکوه

مسافر محرم در سوادکوه

به گزارش قائم آنلاین،  آن روزهای آتش خون، یورش بی‌امان دشمن تا دندان مسلح در برابر ایستادگی علی‌اکبرهای جوان با دستان خالی و ایمان سرشار. خیانت بنی‌صدر و عدم اجازه او برای دفاع از خاک، ناموس و انقلاب و ارزش‌های اسلامی و پاسخ شهید ولی صدرایی‌ها به او با فدا کردن جانشان. چنانچه برادر شهید

به گزارش قائم آنلاین،  آن روزهای آتش خون، یورش بی‌امان دشمن تا دندان مسلح در برابر ایستادگی علی‌اکبرهای جوان با دستان خالی و ایمان سرشار. خیانت بنی‌صدر و عدم اجازه او برای دفاع از خاک، ناموس و انقلاب و ارزش‌های اسلامی و پاسخ شهید ولی صدرایی‌ها به او با فدا کردن جانشان. چنانچه برادر شهید صدرایی در باره‌اش می‌گوید: مافوقش از رفتن او ممانعت کرد اما برادرم گفت که اگر من نروم، کسی نرود، پس چه کسی برود؟ من حداقل می‌توانم دو گلوله شلیک کنم تا بگویم هستم و دشمن بفهمد کسانی هستند که در مقابلش می‌ایستند.

در میان باران گلوله و موشک تا پای جان ایستاد و دهلاویه کربلایی شد. آزمونی برای آنکه نشان دهی که در کدام سمت نبرد ایستاده‌ای چرا که هر روز عاشورا و هر زمین کربلا است. سلام بر دهلاویه و بدن اربا اربای علی‌اکبرها.

*شهید محرم۱۳۵۹

اسماعیل صدرایی برادر شهید صدرایی درباره شهادت برادرش می‌گوید: همراه با همرزم دیگرش سوار بر ماشین با موشک تاو تیراندازی می‌کردند که موشک دشمن درست به ماشین آنها اصابت کرد و بدنش تکه تکه شد و به همین خاطر نشد که پیکرش را به عقب بازگردانند و در دهلاویه ماند. البته یکی از همرزمانش به ما اطلاع داد که بدنش در حوالی منبع آبی قرار دارد تا نشانه‌ای باشد که بعدا او را پیدا کنیم.

پس از شنیدن خبر شهادتش در محرم سال ۵۹، همراه پدرم به مناطق جنگی رفتیم اما شدت هجمه دشمن به حدی بود که نتوانستیم تا نزدیکی‌های محل برویم و خود دهلاویه هم به اشغال دشمن درآمده بود، سال ۶۱ که آن مناطق آزاد شد، برای یافتن پیکر برادرم دوباره به آنجا رفتم اما به دلیل ایجاد خاکریزها، دیگر نشانی از آن منبع آب نیافتیم و دست خالی بازگشتیم و تمام این سال‌های پس از جنگ به دهلاویه رفتیم و او را نیافتیم. دیگر می‌دانستیم که خودش هر وقت بخواهد می‌آید.

پدر و مادرمان همیشه منتظر و چشم به راهش بودند. زمانی که اسرا آزاد شدند، امید داشتند که شاید شهید ما هم زنده باشد اما آزادگان آمدند و خبری از او نشد ولی آنها باز هم منتظر بودند و در حال انتظار عمرشان کفاف نکرد و پدرمان ۱۶ سال و مادرمان ۲۳ سال پس از زمان شهادت برادرمان به رحمت خدا رفتند. هرچند حالا که آمده، می‌دانم روح پدر و مادرمان هم آگاه است.

اکنون، محرم سال ۱۴۴۱ قمری است و ۳۹ سال از آن روزها می‌گذرد و شهید ولی صدرایی، نخستین شهید ژاندارمری استان مازندران، سبکبال بازگشته است، چنان سبکبال که گویی بر بال فرشتگان دوباره به زمین بازگشته تا خود نشانه باشد.

سکینه شکرانی، همسر برادر شهید می‌گوید: پیش‌ترها خوابش را دیدم و به او گفتم که به خانه باز گرد اما او گفته بود که متعلق مناطق جنگی است و هنوز هم باید اینجا باشد و سال ۹۵ بود که ما مثل همیشه به مناطق جنگی رفتیم؛ حوالی دهلاویه بودیم و اذان که شد ایستادیم چرا که گفتیم که شهدا برای همین ارزش‌ها رفته‌اند و ما هم باید نمازمان را اول وقت بخوانیم و همانجا بود که ناگهان منبع آب را پیدا کردیم.

*اول محرم پرحادثه

طاهره صدرایی، خواهر شهید صدرایی می‌گوید: ما او را پیدا نکردیم، اینبار خودش می‌خواست بیاید و آمد. اول محرم خبر شهادتش را به ما دادند و اول محرم خبر پیدا شدنش را. چهل سال انتظار که امروز می‌آید و فردا می‌آید. راضی به رضای خدا بودیم و هستیم.

برادر شهید از آن جستجوی عاشقانه خانواده برای یافتن شهید پس از رخ نمودن آن سنگ نشان می‌گوید: همانجا را گشتیم و چند استخوان پیدا کردیم. پیگیر شدیم و در خواست تفحص دادیم و خودمان هم تصمیم گرفتیم که با معراج شهدا برویم و به ستاد رفتیم و خودمان را معرفی کردیم، چند روزی در منطقه بودیم. آن سال، همه بیل‌های مکانیکی برای تفحص شهدا به عراق رفته بودند. یادمان شهید چمران در همان نزدیکی دهلاویه و محل شهادت برادرمان است و بیل مکانیکی‌ای که برای آنجا کار می‌کرد به کمک ما آمد و دور تا دور منبع هوایی آب را به شعاع دو متر کندیم اما نشانی نیافتیم. من به پشت منبع بتنی که در دل خاک بود، مشکوک بودم و به آنها گفتم ما که داریم می‌رویم اما شما آنجا را هم بگردید.

جستجوها ادامه داشت تا سیل امسال و آب گرفتگی که پیش آمد، کاملا ناامید شدیم که همه نشانه‌ها از میان رفته است و دیگر نمی‌توانیم برادرمان را پیدا کنیم اما چند مدت پیش بود که به ما پیام دادند که چیزی یافتند و برای بررسی به تهران فرستادند. همه برادرها رفتیم و خون دادیم و چندین مرحله آزمایش DNA انجام شد و همین چند روز پیش بود که به ما اطلاع دادند که کاملا به یقین رسیده‌اند و آزمایش جواب مثبت داشته و استخوان‌های پیدا شده، استخوان‌های برادرم است.

*۳۹ سال بی‌خبری

علی صدرایی، دیگر برادر شهید می‌گوید: برای سازماندهی نیروهای مردمی رفته بود و پیش از آن با پدر و مادرم تماس گرفته و از آنها طلب حلالیت کرده بود؛ گفته بود که از من آدرسی نخواهید، چراکه دیگر آدرسی در خوزستان نیست و من برای مبارزه هر روز در جایی هستم و این آخرین تماسش بود و تا ۳۹ سال دیگر خبر و آدرسی از او نداشتیم.

حرف‌هایش را اینگونه ادامه می‌دهد: به برکت خون شهید، نام پایگاه محله‌مان، شهید صدرایی است و برای ما همین معنویات مهم است. همه از او به نیکی یاد می‌کنند و این برای ما بهترین هدیه است. او به راه درستی رفت و همیشه به ما سفارش می‌کرد که وابسته گروه‌ها نباشیم، از مسیر خارج نشویم و تنها مطیع رهبر باشیم و در راستای سخن ایشان بود که من و دیگر برادرم که از او کوچکتر بودیم به جبهه رفتیم و حالا که بعد از حدود چهل سال ایشان آمده است، خاطره آن روزها و آن حرف‌هایش در ذهنمان هست.

*اینجا کربلای دیگری است

خیل عظیم جمعیت برای مراسم تشییع شهید صدرایی در شهر پل‌سفید جمع شده‌اند. زن و مرد، پیر و جوان از هر قشر و سنی، همه آمده‌اند. خیابان‌های شهر چنان جمعیتی را در خود به یاد ندارند. فریاد الله اکبر، صدای طبل‌ها و سنج‌ها، مداحی و سینه‌زنی، دست‌های دراز شده به سمت تابوت تا با غبار تابوت مسح صورت کنند، بغض‌های مانده در گلو، اشک‌هایی که بی‌مهابا جاری می‌شود، هق هق گریه‌ها و… انگار باز اینجا کربلای دیگری است و شهید آمده است تا با استخوان‌های خویش هشدار باش دیگری دهد که “کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا”! امروز در برابر خصم چه کسی ایستادگی می‌کند؟

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

یازده − 8 =