کد خبر : 145380
تاریخ انتشار : جمعه ۲۴ اسفند ۱۳۹۷ - ۸:۱۰
-

خیلی دعا کردم تا دوباره حاج همت برگردد

خیلی دعا کردم تا دوباره حاج همت برگردد

به گزارش قائم آنلاین، به رخت‌خواب‌ها تکیه داده بود. دستش را روی زانش که توی سینه‌اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه‌های تسبیحش تند تند روی هم می‌افتاد. منتظر ماشین بود؛ دیر کرده بود.مهدی دور و برش می‌پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می‌کرد، ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً‌ محل نمی‌گذاشت.

به گزارش قائم آنلاین، به رخت‌خواب‌ها تکیه داده بود. دستش را روی زانش که توی سینه‌اش کشیده بود، دراز کرده بود و دانه‌های تسبیحش تند تند روی هم می‌افتاد. منتظر ماشین بود؛ دیر کرده بود.مهدی دور و برش می‌پلکید. همیشه با ابراهیم غریبی می‌کرد، ولی آن روز بازیش گرفته بود. ابراهیم هم اصلاً‌ محل نمی‌گذاشت. همیشه وقتی می‌آمد مثل پروانه دور ما می‌چرخید، ‌ ولی این‌بار انگار آمده بود که برود. خودش می‌گفت «روزی که من مسئله‌ی محبت شما را با خودم حل کنم، ‌ آن روز، ‌ روز رفتن من است.»

عصبانی شدم و گفتم «تو خیلی بی‌عاطفه‌ای. از دیشب تا حالا معلوم نیست چته.»

صورتش را برگردانده بود و تکان نمی‌خورد. برگشتم توی صورتش. از اشک خیس شده بود.بندهای پوتینش را یک هوا گشادتر از پاش بود، با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و همین‌طور که از پله‌ها پایین می‌رفتیم گفت «بابایی! تو روز به روز داری تپل‌تر می‌شی. فکر نمی‌کنی مادرت چه‌طور می‌خواد بزرگت کنه؟» و سفت بوسیدش.چند دقیقه‌ای می‌شد که رفته بود. ولی هنوز ماشین راه نیافتاده بود. دویدم طرف در که صدای ماشین سر جا میخ‌کوبم کرد. نمی‌خواستم باور کنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم «اون‌قدر نماز می‌خونم و دعا می‌کنم که دوباره برگردی.»

راوی: همسرشهید

جهت عاقبت بخیری و آرامش قلب فرزندان شهدا و هدیہ به ارواح طیبه شهدا صلوات

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

11 + یک =