کد خبر : 145236
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۸:۵۵
-

روایت مکانی که پناهگاه دانشجوهاست

روایت مکانی که پناهگاه دانشجوهاست

به گزارش قائم آنلاین، محمدحسین حیدرزاده؛ مثل داستان اتللو. مثل دزدمونا که دست رد به سینه‌ تمام اشراف زاده‌ها گذاشت تا به خانه‌ یک مغربی برود. مثل دزدمونا که با تمام بدبینی‌های شوهرش او را دوست داشت. با تمام بی اعتنایی هایش به او عشق می‌ورزید. مثل دزدمونا که عاشقانه گلویش را به دستان اتللو

به گزارش قائم آنلاین، محمدحسین حیدرزاده؛ مثل داستان اتللو. مثل دزدمونا که دست رد به سینه‌ تمام اشراف زاده‌ها گذاشت تا به خانه‌ یک مغربی برود. مثل دزدمونا که با تمام بدبینی‌های شوهرش او را دوست داشت. با تمام بی اعتنایی هایش به او عشق می‌ورزید. مثل دزدمونا که عاشقانه گلویش را به دستان اتللو سپرد تا تقاص گناه نکرده اش را بدهد. این یک داستان عاشقانه است. عاشقانه‌ای برای معشوقی که زمین گیرت نمی‌کند، اما نمک گیرت چرا. معشوقی که آدم‌های زیادی برای رسیدن به آن صف کشیده اند. معشوقی که طبیعتا و در یک وراثت تاریخی، با تمام عاشقانش بد تا میکند، اما هر چه بیشتر بدی می کند، خواستنی‌تر می شود و دل کندن از آن سخت تر. عشقی قدیمی و مشترک برای همه دانشجوها؛ سلف!

بدگویی‌های راجع به آن را نادیده بگیرید. این‌ها همه التیامی است برای تسکین نامهربانی هایش. اصلا اگر دوستش نداشتند که اینقدر خواهانش نبودند. اگر عاشقش نبودند که همیشه پر نبود. همان دانشجویانی که چند ساعت پیش از بدی غذای دیروزش صحبت می کردند، به وقتش پشت به پشت هم در صف می‌ایستند تا به آن برسند. دیگر هیچ کس حرف‌های چند ساعت پیش را به یاد نمی‌آورد. کلاس که تمام می شود همه بی سر و صدا به سمتش حرکت می کنند. هیچکس از شرم صحبت‌های دیروزش در چشم بقیه نگاه نمی کند تا متوجه درماندگی عشقش نشوند. درماندگی‌ای که باز هم آن‌ها را به اینجا کشانده و خوشبختانه این شرمی است مشترک، برای همه. اصلا شاید امروز تصمیم گرفته باشد با عاشقانش خوب تا کند. امید آخرین چیزی است که قبل انسان می‌میرد.
به عشق در یک لقمه اعتقاد دارید؟ همه در دوران دانشجویی شان از سر لجبازی چند روزی تصمیم به قهر کردن با او گرفته اند. زمان‌هایی که برای نهار با پوزخند از کنار صف سلف رد می‌شوی و می‌روی سراغ غذاخوری‌های شیک اطراف. اما انگار یک جای کار عیب دارد. هر قدر هم که غذایشان بهتر باشد، هیچکدامشان صفای عشق قدیمی را ندارند؛ و این بار هم توهستی که سر به زیر برمیگردی و برای آشتی پا پیش میگذاری و بی صبرانه منتظر سه شنبه میمانی تا قرار‌های هفته بعد را تنظیم کنی.
سلف نمونه‌ یک عشق انسانی است. مغرور و سنگدل. هیچوقت منتظرت نمی‌ماند و اگر فقط چند دقیقه دیر به سر قرار برسی، یک هفته تمام از تو دوری می‌کند. شاید اگر زبان داشت، میگفت «برو پیش همان فلافل جانت». هر چقدر هم که از نامهربانی هایش شکایت کنی، او خم به ابرو نمی‌آورد. «همینیه که هست». با این که یک لشگر خواهان دارد، اما برای اینکه عاشقانش را تحقیر کند با سوسک‌ها می پرد. همیشه کمتر از انتظارت به تو میرسد و هزار و یک نامهربانی دیگر.
حتی اگر با جوجه و مخلفاتش بخواهد عشوه گری کند یا با قرمه سبزی با مرغش نامهربانی، هر قدر هم که چمن پلو و کافورپلویش نقل دورهمی‌های دانشجویی باشد، سلف برای دانشجو‌ها چیزی فراتر از یک غذاخوری شد. چیزی مثل یک مامن. چیزی مثل یک عشق. عشقی که بعد از تحمل سختی‌های یک روز میروی و کنارش می‌نشینی و آرام تمام مشکلات گذشته و پیش رو را از ذهنت می‌گذرانی و بعد روی همه شان یک لیوان آب سر می‌کشی. یک لیوان آب یخ.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

چهار × یک =