کد خبر : 132647
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷ - ۲۳:۱۵
-

برخي ها چقدر كوه اند،عظمت دارند،دريا هستند انگار

برخي ها چقدر كوه اند،عظمت دارند،دريا هستند انگار

به گزارش قائم آنلاین، بعد از نا اميدي از سرنوشت غواص ها ،ديگر تواني براي اجراي دستور و يا ادامه ي عمليات وجود نداشت.به همراه تعدادي از رزمنده ها به صورت پراكنده در حال بازگشت به سنگرهايمان بوديم .براي خروج از شرايطي كه در آن قرار داشتيم مجبور به مقابله رو در رو مي شديم.هر

به گزارش قائم آنلاین، بعد از نا اميدي از سرنوشت غواص ها ،ديگر تواني براي اجراي دستور و يا ادامه ي عمليات وجود نداشت.به همراه تعدادي از رزمنده ها به صورت پراكنده در حال بازگشت به سنگرهايمان بوديم .براي خروج از شرايطي كه در آن قرار داشتيم مجبور به مقابله رو در رو مي شديم.هر چند كه عمده تلاش ما خود داري از رويارويي بود.علي رغم رعايت جوانب احتياط ،در مسير بازگشت،زخمي شدم،تا حدي از توان با زحمت فراوان در موقعيتي قرار گرفتم كه بر بستري خون آلود، تعدادي از همرزمان شهيد و زخمي قرار داشتند.نايي براي حركت در من وجود نداشت ، دشمن بر دسته ي ما مسلط شده بود.بعد از مدتي،متوجه حضور دشمن در محوطه اي كه قرار داشتم،شدم.خودرو نظامي به همراه تعدادي مأمور،به قصد به شهادت رساندن زخمي ها و شليك تير خلاص معروف در جمع ما حاضر شد،اتفاق عجيبي براي من افتاد.

چرخ ماشين روي دست من قرار گرفت،روي همين انگشت ها ،كه اثرش هنوز هم به جا مانده.
براي حفظ جان ،صدايي از من بلند نشد.در همه ي آن دقايق سخت نمي توانستم باور كنم كه در حال جان دادن هستم و باور داشتم كه زنده ام و مي بايست مبارزه كنم.
بعد از چند دقيقه اي پر اضطراب شر نيروهاي دشمن از محوطه ي استقرار من و همرزمان ما كم شد،هر چند نجات جان براي من كه تعدادي از دوستانم را از دست داده بودم،چندان شيرين هم نبود.با تجديد قوت و توان اندك به جا مانده ،با شناسايي فرصت به زحمت از قائله خارج شدم،در حالي كه از كنار پيكرهاي دوستانم فاصله مي گرفتم.”
“در مرصاد هم جنازه ي برادرم را نزديك به يازده كيلومتر بر روي شانه هاي خودم قرار دادم تا بتوانم روي سخن با خانواده و پدر و مادرم را داشته باشم”.
“برادر ارشد من ابتداي جنگ به شهادت رسيد،در برخي ايام جنگ هر سه نفرمان با هم در جنگ حضور داشتيم.”
“شغل خاصي ندارم،هيچ امتياز و عنواني از جنگ و جبهه همراه من نيست ،جز خاطراتش.خودم بيشتر وقت با وانت كار مي كنم،پسرم هم كه فوق ليسانسي هست، نگهبان يك سازمان است.تذكر جدي دادم كه امتيازي براي خودش نبايد قائل شود،جنگ وظيفه اي بودكه انجام شد و ديگر حقي براي من وجود ندارد”
“امروز كه مجبور شدم در سازماني دولتي حاضر شوم نماينده تعدادي راننده وانت هستم كه تقاضاي كمك به استقرار در جاي مناسب و يا حفظ وضع موجود را دارند.”
اين ها صحبت هاي راننده ي وانتي بود كه در مكاني اداري با او و تعدادي از همكارانش هم كلام شدم.
برخي ها چقدر كوه اند،چقدر عظمت دارند،دريا هستند،انگار . اين ها هستند كه ايران غرور دارد.تمناي دنيا در وجودشان نيست.انگشت هايشان بوي نان نمي دهد.

 

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

بیست − هشت =