کد خبر : 114149
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۴:۱۵
-

یاعلی گفت و امان‌نامه زدشمن نگرفت+مقتل، شعر و صوت

یاعلی گفت و امان‌نامه زدشمن نگرفت+مقتل، شعر و صوت

به گزارش قائم آنلاین، بدترین لحظه برای یک مرد آن جایی است که شرمنده شود. پهلوان شرمنده شود. دل همه اهل حرم به وجود حضرت قمر بنی‌هاشم (ع) قرص بود. شمر لعنت الله علیه با امان نامه‌اش موجب شرمندگی قمر بنی‌هاشم شد. لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حمله‌های

به گزارش قائم آنلاین، بدترین لحظه برای یک مرد آن جایی است که شرمنده شود. پهلوان شرمنده شود. دل همه اهل حرم به وجود حضرت قمر بنی‌هاشم (ع) قرص بود. شمر لعنت الله علیه با امان نامه‌اش موجب شرمندگی قمر بنی‌هاشم شد.

لقب «اَسَدُ الله الْغالِبْ» را چون علی بر او نهادند تا دوباره حمله‌های حیدری در میدان‌ها تکرار شوند و هنوز بعد از این همه سال، زیر نور مهتاب، چهره‌اش در زلالی آب می‌لرزد؛ گویی تنها بعد از خدا از آب می‌ترسد. مردی که افسانه نیست.

مقتل شهادت حضرت عباس علیه‌السلام

درباره شهادت حضرت ابالفضل‌العباس علیه‌السلام دو نقل در مقاتل آمده است.

نقل اول

پس از شهادت اصحاب و بنی‌هاشم و زمانی که اهل حرم به آب نیاز شدید داشتند و تشنگی بر امام حسین علیه‌السلام غلبه کرده بود، حضرت همراه برادرش، حضرت عباس علیه‌السلام برای تهیه آب بالای تپه‌ای که مشرف بر رود فرات بود، آمدند؛ در حالی که عباس علیه‌السلام پیشاپیش امام حرکت می‌کرد و می‌جنگید. وقتی آن دو می‌خواستند وارد شریعه شوند، لشکریان ابن سعد ملعون مانع شدند. در این وقت، مردی از قبیله «بنی‌دارم»، تیری به سوی امام حسین علیه‌السلام پرتاب کرد. تیر به چانه شریف امام علیه‌السلام برخورد کرد، اما ایشان با دست تیر را بیرون کشید، سپس دست‌هایش را در زیر گلو گرفت، آنها را پر از خون کرده، آن خون را به سوی آسمان پاشید و فرمود: «خداوندا! من از جنایتی که اینان نسبت به فرزند دختر پیامبر تو مرتکب می‌شوند، به تو شکایت می‌کنم.»

سپس لشکر ابن سعد ملعون، بین آن حضرت و برادرش حضرت عباس علیه‌السلام فاصله انداخته و از همه طرف قمر بنی‌هاشم را محاصره کردند. ابالفضل به آنان حمله می‌کرد و چنین رجز می‌خواند: «به خدای بزرگ و عزیز قسم و سوگندی راستین به حجون و زمزم و قسم به خدای صاحب حطیم و آستانه در کعبه، امروز پیکرم به خون رنگین خواهد شد؛ در محضر امامی بافضیلت و کرامت که صاحب افتخاراتی قدیمی است.»

آنگاه در حالی که به سمت آب می‌رفت، این رجز را می‌خواند: «وقتی پرنده مرگ صدا کند، باکی از مردن ندارم؛ تا در دریایی از مردان شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من، امام حسین است که برگزیده و پاک است. «انی انالعباس اغدو بالسقا» من عباسم که هر صبح، کارم سقایی است و آن روز که با شر روبرو گردم از آن نمی‌ترسم.»

بر اثر حمله حضرت عباس، لشکر متفرق شد. حکیم بن طفیل، پشت نخلی کمین کرد و ضربه شمشیری به دست راست حضرت وارد کرد. حضرت شمشیر را به دست چپ گرفت و حمله کرد و فرمود:

«والله ان قطعتموا یمینی
انی احامی ابداً عن دینی
و عن امام الصادق الیقین
نجلالنبی الطاهر الامینی»

سپس دست چپش را قطع کردند و فرمود:

«یا نفس لاتخشی من الکفار
و ابشری برحمةالجبار
مع النبی السید المختار
قد قطعوا ببغیهم یساری
فاصلهم یارب حر النار»

ناگهان ملعونی عمود آهن بر سر عباس زد و این زمان بود که بر اثر تیرها و جراحات بسیار، توان نداشت و بر زمین افتاد.
چون امام حسین، عباس را در کنار فرات بر زمین دید به شدت گریه کرد و فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی: اکنون کمرم شکست و رشته تدبیرم گسست.»

نقل دوم

زمانی که حضرت عباس علیه‌السلام تنهایی برادرش را مشاهده کرد، نزد امام رفت و اجازه میدان گرفت. امام حسین علیه‌السلام به شدت گریه کرد و فرمود: «برادرم! تو پرچمدار منی و بعد از تو، سپاه من پراکنده می‌شود.»
عباس گفت: «سینه‌ام تنگ است و از زندگی سیرم. می‌خواهم انتقام خون شهدا را از این منافقین بگیرم.»
امام حسین علیه‌السلام فرمود: «پس برو و برای این کودکان کمی آب بیاور.»

عباس رفت و اندکی لشکریان دشمن را موعظه کرد. از ایشان آب خواست که ممانعت کردند و سودی نبخشید. سپس به سوی برادر برگشت؛ در حالی که صدای ناله العطش العطش کودکان را می‌شنید. مشک و نیزهای برداشت و سوار اسب شد و به شریعه فرات تاخت؛ در حالی که چهار هزار نفر نگهبان آن بودند و به سمتش تیراندازی می‌کردند. حضرت عباس علیه‌السلام لشکر را متفرق ساخت، جمع کثیری از آنان را کشت و به آب رسید. کفی از آب، مقابل صورت آورد و یاد تشنگی برادرش حسین و اهل بیتش افتاد.

مشک را پر کرد و بر کتف راست انداخت و به سمت خیمه‌ها حرکت کرد. پس راه را بر او بستند و از هر طرف احاطه‌اش کردند. نوفل ملعون دست راستش را قطع کرد. مشک را به کتف چپ انداخت. حکیم بن طفیل، دست چپش را قطع کرد. پس مشک را به دندان گرفت. در این زمان، تیری به مشک خورد و آب بر زمین ریخت. تیر دیگری هم بر چشم و تیری بر سینه عباس نشست. آنگاه ملعونی عمود آهن بر فرق مبارکش زد و از اسب به زیر افتاد و فریاد زد: «برادر! مرا دریاب.»

مقتل می‌نویسد: «فوقف علیه منحنیا و جلس عند راسه». امام حسین علیه‌السلام با قامتی خمیده آمد و بر بالین برادر نشست. گریه کرد تا عباس جان داد و فرمود: «الان انکسر ظهری و قلت حیلتی.»

وقتی اهل حرم از شهادت حضرت عباس علیه‌السلام مطلع شدند، زینب سلام‌الله علیها ناله سر داد: «وا اخاه وا عباساه وا ضیعتاه بعدک یا عباس!: آه برادرم، آه عباسم، وای از فقدان تو عباس که بعد از تو با ما چه می‌شود.»

اهل عالم هنر ار خصلت عباس من است
عشق در سایه شخصیت عباس من است

منم آن یار امین حامی دین ام بنین
هرچه دارم همه از دولت عباس من است

همسرم شیر خدا و پسرانم همه شیر
شیر مردان وله از صولت عباس من است

در شب چاردهم، ماه که پرنورتر است
عکسی از نیم رخ صورت عباس من است

هنر آن نیست که لب تشنه بمیری به کویر
هنر آن است که در طینت عباس من است

تشنه لب داخل دریا شد و عطشان برگشت
این همان قطره ای از همت عباس من است

غیرت الله علی بی بدل است، اما گفت
بدل غیرت من غیرت عباس من است

نه فقط یثرب و شامات و نه ایران و عراق
کرده کاری همه جا صخبت عباس من است

هر کسی را نتوان باب الحوائج گفتن
به حقیقت قسم این شهرت عباس من است

کوهها شد متحیر به ثبات قدمش
سروها در عجب از قامت عباس من است

جثه‌اش گر چه ز شمشیر جفا کوچک شد
این بزرگی است، که از عزت عباس من است

قدرت آن نیست به یک حمله سپاهی بکشی
قدرت لم یزلی قدرت عباس من است

یا علی گفت و امان نامه ز دشمن نگرفت
دین فروشی بری از ساخت عباس من است

هی نگویید چرا ام بنین پیر شده
سبب حالت من حالت عباس من است

دستهای پسرم گشته قلم در لب آب
صفحه سینه پر از محنت عباس من است

این شنیدم زده فریاد، غریبم مولا
غصه قلب حسین غربت عباس من است
«ولی‌الله کلامی زنجانی»

 

شرم مرا به خیمۀ طفلان که مى ‏برد؟
مشک مرا به خیمۀ سوزان که مى ‏برد؟

ادرک اخا سرودم و نالیده ‏ام ز دل
این ناله را به محضر سلطان که مى‏ برد؟

سقا به خون نشست و علم بر زمین فتاد
با دختران خبر ز مغیلان که مى ‏برد؟

دستم فتاد و پنجۀ دشمن گشوده شد
این قصه را به موى پریشان که مى‏برد؟

دشمن به فکر غارت و معجر کِشى فتاد
این شرح را به طفل هراسان که مى ‏برد؟

این غصه سوخت جان مرا صد هزار بار
سادات را به ناقۀ عریان که مى ‏برد؟
«محمد سهرابی»

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

13 − 1 =