«چه چیزا می‌خورن این خارجکیا!»

«چه چیزا می‌خورن این خارجکیا!»

«عین آدم‌هایی که دور از جان‌تان دور ماشین تصادف کرده و موتوری زمین‌خورده جمع می‌شوند، جمع شده بودیم و سوال پشت سوال. خاله اطی، پهلوانی بود که معرکه آشپزی گرفته بود و ما رهگذرانی بودیم که از سر کنجکاوی دورش جمع شده و منتظر بودیم از جعبه مارگیریش اژدهای خوردنی‌ای دربیاورد…»