این جاده فقط برای رفتن نیست
به گزارش قائم آنلاین، پای حرف یه زائری نشستیم که امسال برای بار دوم تجربه سفر معنوی زیارت کربلا، آن هم در سر فصل شیدایی یعنی اربعین نصیبش میشود، زمانی مهمان این بانو شدیم که تقریباً بار و بندیل سفر رو بسته بود و فاصلهای تا اعزام نداشت… شوق زیارت در نگاهش هویدا بود و
به گزارش قائم آنلاین، پای حرف یه زائری نشستیم که امسال برای بار دوم تجربه سفر معنوی زیارت کربلا، آن هم در سر فصل شیدایی یعنی اربعین نصیبش میشود، زمانی مهمان این بانو شدیم که تقریباً بار و بندیل سفر رو بسته بود و فاصلهای تا اعزام نداشت…
شوق زیارت در نگاهش هویدا بود و چنان از حال و هوا و خاطره زیارت اباعبدالله میگفت که زبان از وصفش قاصره با حالت تضرع و شوق خاصی میگفت: زیارت آقا تو اربعین یه مزه خاصی داره فقط باید زائر پیاده باشی و تو این مسیر راه بروی تا درک کنی…
این بانو میگفت: دوست دارم تا قیام قیامت اربعین و با پای پیاده از این مسیر بگذرم، همینطور که حرف میزد اشک میریخت، انگار یادآوری خاطره اولین دلدادگی توأمان با اشک توی این مسیر بود.
خیلی جذاب بود وقتی از او پرسیدم اولین اشکی که به شوق زیارت از نگاهت جاری شد را بیاد داری؟ در جوابم گفت: مگر میشود اولین اشک، آن هم به شوق زیارت اباعبدالله، فراموشم شود؟ این اشک، آنچنان روح آدم را صیقل میدهد انگار تازه از مادر متولد شدی!
درباره احساسش از مواجه شدن با سیل عشاق پرسیدم؛ میگفت: همیشه از قاب تلویزیون این صحنه را میدیدم و باورش برایم سخت بود اما بعد از حضورم همه چیز طور دیگری بود، فقط میتوانم بگویم حسی که اینجا از نزدیک لمس میکنیم متفاوت است.
اینجا انگار یک مغناطیس، خیل عظیم جمعیت را که گویی تمامی ندارد به یک مرکزیت خاص میکشاند و بین راه هر چیزی که با آن مواجه میشوی عاشقی و دلدادگی است، انگار از هر طیف و قشری آمدند تا از این قافله جا نمانند، در واقع این دلدادگی مصداق بارز این شعره است؛
عشق میلیونی حسین را
اربعین میشود تماشا کرد
و زهرا در ادامه گفت: در این مسیر از هر رنگ و نژادی هستند، عدهای با پیشونی بند مزین به «یاحسین » عدهای کوله پشتیهاشان منقش به عکس شهدای مدافع حرم برخی هم عکس رهبر رو حمل میکردند.
از بخشش و انفاق عراقیهایی گفت، که توی مسیر برای زائرا سنگ تمام میگذارند، یکی کفش زوار رو به زور واکس میزد، دیگری دست زائر رو میگرفت و آن را مهمان خانهای میکرد که بساط پذیراییشان تمام و کمال مهیا بود، یکی هم زائران را دعوت به استحمام میکرد.
و در ادامه از مهمان شدن به خانهای گفت که صاحب خانه کودک ۶ یا ۷ سال داشت که از زائران میخواست جورابشان را بشورد یا اگر لباسی هست که نیاز به شستن دارد در اختیارش بگذارند.
زهرا میگوید: خدمترسانی خالصانه موکبداران، برپایی ایستگاههای صلواتی و آن حجم از ارادت که عراقیها بدون چشم داشت وقف زوار میکنند طعم زیارت رو شیرینتر میکنه اخر از همه اینا میشود درس گرفت؛ درس ایثار و گذشت …
در ادامه این بانوی زائر میگفت: امثال من قطره کوچی هستیم که آرزو داریم غرق اقیانوس عشاق حسین شویم،به او گفتم از حال و هوای زیارت کربلا بگو؛ از احساسی که بار اول دست داد و تا حرم رو با چه حالتی طی کرد ؟
میگفت: حالم، حالت خاصی بود که هرگز فراموش نمیکنم، با پای پیاده از نجف مسیر رو طی کردیم؛ عمودها رو با همه سختی به شوق زیارت یک به یک پشت سر گذاشتیم؛ زمانی که نزدیک کربلا شدیم، خیلی دلشوره داشتم در حدی که نمیتوانستم خودم را کنترل کنم رعشه خاصی همه وجودم را فرا گرفت، فقط میدانستم باید به این نقطه عاشقی برسم تا آرام شوم …
همهمه عجیبی بود همه قدمها را تندتر میکردند تا به مرکز دلدادگی برسند، من هم تا از این دایره خارج نشوم همچنان میرفتیم، هر چه نزدیکتر میشدیم تپش قلبم بیشتر شد؛ انقدر شوق زیارت وجودم را فرا گرفته بود که ترجیح دادم از کاروان جدا بشوم و بیاطلاع، راه دویدن و رسیدن به نقطه آمال رو در پیش گرفتم.
پابرهنه و دوان دوان به سمت حرم میرفتم، جمعیت موج میزد، در دلم صلوات میفرستادم و به راهم ادامه دادم، در آن ولوله، چشمم به بارگاه مقدس ابا عبدالله افتاد آن لحظه فقط و فقط خدا میداند چه حالی داشتم از ذوق زیارت افتادم رو زمین صورتم مماس زمین شد و تا گلو پر از غرق خون شدم.
دیگر پاهایم توان نداشتند همراه دلم بشوند، هر کار کردم نتوانستم قدم از قدم بگیرم اون روز نشستم و از دور نگاه به بارگاه مقدس کردم و فقط اشک ریختم، تا روزهای بعد آرام آرام به گودال قتلگاه رفتم.
زهرا در توصیف آن صحنه میگفت: به نظرم هیچ چیز تغییر نکرد و با همه شلوغیا، همه چیز تداعیگر صحنه عاشورا بود؛ انگار رد پاها،جای نیزهها نعل اسبا روسری سوختهها و خیمه سوختهها رو با تمام وجودم حس میکردم…
در بین الحرمین و مبهوت ماندن را اینطور گفت: اول از حضرت عباس خواستم ضامنم شود تا همیشه اربعین برای زیارت با پای پیاده به کربلا بیام این دعا رو که میکردم نگاهم میخکوب به بارگاه مطهرشون و تو دلم غوغای عالم به پا بود، چشانم باز اما متحیر از اشکی بودم که نداشتم به همراهام نگاه کردم اونام اشکی نداشتند، گویا ابهت ابالفضل العباس همه رو مجذوب خودش کرد.
وقتی از او خواستم اگر بخواهد به یک زائر اولی بگوید کدام اماکان مقدس رو حتماً ببیند کجا رو معرفی میکند، گفت: قبرستان وادی السلام خیلی دیدن دارد و سر مقبره قاضی حتما بروید و از خواندن زندگی نامه نگذرید، میگفت: مسجد کوفه که خودش داستانی است و در مسجد سهله حتما یه ردی از آقا پیدا میکنید، میگفت: قبر میثم تمار و مختار هر کدام حس و حال خاص خودشان رو دارند،
به یک جای قصه که رسیدیم سکوت معناداری کرد یه جملهای گفت که خودم همپاش زانو زدم و گریستم در ادامه صحبتمان و معرفی اماکن متبرکه گفت همه اینا هستند ولی نمیدونم چرا زیارت حسین و جنس غمش فرق میکند و اینجا بود که منم شکستم و اشک امانم نداد.
یاد داستان خودم و کشیدن یه نقاشی از کربلا افتادم که ذهنم درگیر شد تا به تصویر بکشم، اما به یه جاهایی که تو ذهنم میرسد قامت قلم خم میشه و همراهیم نمیکند…
نگاهم به زهراست مفاتیحی در دست دارد که داره در کوله سفر جاسازی میکند، به او غبطه میخورم و در دل زمزمه میکنم.
این فقط پا به جاده رفتن نیست، یک ملاقات ساده رفتن نیست..
برچسب ها :مغناطیس،قافله ، کربلا
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0