کد خبر : 263866
تاریخ انتشار : جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۱۳:۵۵
-

گیرم که غمت نیست

گیرم که غمت نیست

مرد راننده پرسید: «کجا؟» گفتم: «ممنون، قدم می‌زنم.» راننده گفت: «همیشه با تاکسی می‌رفتید؟» گفتم: «بله، ولی امروز می‌خواهم پیاده بروم.» راننده گفت: «خوش به حالت که می‌تونی، من مجبورم که پشت این فرمون بنشینم و مسافر جابه‌جا کنم.»

به گزارش عصرقائم، سروش صحت در «تاکسی‌نوشت»، ستون هفتگی‌اش در روزنامه اعتماد نوشت: «کرونای آفریقایی، هندی و انگلیسی همه با هم آمده‌اند. هر چه با خودم فکر کردم، دیدم بهتر است این هفته سوار تاکسی نشوم. به مسئول صفحه آخر روزنامه زنگ زدم و گفتم: «این هفته خبری از تاکسی و تاکسی‌سواری و ستون همیشگی نیست.» مسئول صفحه آخر روزنامه گفت: «تاکسی سوار نشو ولی یک چیزی جور کن و بفرست!» پرسیدم: «وقتی سوار تاکسی نمی‌شوم چطور یک چیزی جور کنم؟» مسئول صفحه آخر گفت: «نمی‌دانم، یه کاریش بکن» و تلفن را قطع کرد.

با خودم فکر کردم سوار تاکسی نمی‌شوم و چیزی هم نمی‌نویسم و پیاده راه افتادم. همان ‌طور که قدم می‌زدم یک تاکسی از بغلم رد شد. مرد راننده پرسید: «کجا؟» گفتم: «ممنون، قدم می‌زنم.» راننده گفت: «همیشه با تاکسی می‌رفتید؟» گفتم: «بله، ولی امروز می‌خواهم پیاده بروم.» راننده گفت: «خوش به حالت که می‌تونی، من مجبورم که پشت این فرمون بنشینم و مسافر جابه‌جا کنم.»

لبخند زدم و داشتم رد می‌شدم که مرد مسنی که در پیاده‌رو نزدیک من راه می‌رفت، از من پرسید: «شما حکایت سیزدهم گلستان سعدی را خواندی؟» گفتم: «خیر.» گفت: «حکایت این‌جوری شروع می‌شه؛ یکی از ملوک را شنیدم که شبی در عشرت روز کرده و در پایان مستی همی گفت:

ما را به جهان خوش‌تر از این یک دم نیست

کز نیک و به اندیشه و از کس غم نیست

درویشی به سرما برون خفته بود و گفت:

ای آن که به اقبال تو در عالم نیست

گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست؟»

راستش کل این نوشته برای مصرع آخر این شعر نوشته شد.»

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

چهار + چهار =